ادبيات ايران در هزارهی آهوي كوهي، تاريخ واقعي نداشت. هرگاه شاعري چون خيام يا فردوسي خواسته است ادبيات ايران را دگرگون كند، جامعهی بيتاريخ ايراني او را به واپس ميرانده است. كساني هستند كه سيزيفگونه، سنگ ادبيات ايران را به سوي قله برده، اما به اوج نرسيده بازگشتهاند. دو تن در ايران معاصر، ادبيات را به قله رسانده ولي باز هم كموبیش در كنار گفتمان غالب سنتي محكوم شدهاند؛ هدايت در «پيام كافكا»، «بوف كور» و آثار ديگر از روشنگري، آزادي، دموكراسي، جهاني شدن (از گونه شرق و غربشناسي) و صنعتي شدن كه از ويژگيهاي تاريخي شدن و گذر از بيتاريخي و ماقبل تاريخي است، استقبال كرده و نيما در «ارزش احساسات» و آثار ديگر از جمله اشعارش از همين ويژگيها پشتيباني كرده است. اين دو، هر يك، در اندازههاي خود از ماقبل تاريخ ادبيات سنتي گذر كرده و جهانهاي تازهيي را به روي ما گشودهاند. (در كتابي كه به نام «پيام هدايت» و « نظريه شرق و غربشناسي» در دست چاپ دارم، اين سخن را گفتهام و به نيما اشارههايي كردهام.)
نيما به «روشنگري» و «علم الانتقاد» كانت اشاره ميكند و نشان ميدهد كه جهان مدرن منتقدانه و آگاهانه به سنت و اسطورهها رو ميكند، وارونه جهان بيتاريخ سنت كه معتقدانه و ناخودآگاه به اسطورهها نظر ميكرده است. نيما به انقلاب صنعتي و ماشين خوشبین است و ميگويد ماشين در سرعت و رفع نيازمنديهاي زندگي مفيد است، در حالي كه شبهروشنفكران ايراني، اين باور را ماشينيسم و ماشينزدگي به شمار ميآورند. اين گروه فقط دغدغه و نوستالژي سنت و بوميگرايي دارند، اما نيما با اينكه از بومي بودن حمايت ميكند و در اشعارش از فضاهاي روستايي بهخوبي ياد ميكند، از ماشين نميگريزد. همين انديشه او را به بومي- جهاني شدن نزديك ميكند. حفظ انديشههاي بومي منافاتي با جهاني شدن ندارد. انديشههاي جهاني و تاريخي ميتواند انديشههاي محلي را كمرنگ سازد، اما آنها را نابود نميكند و اين كار سبب پويايي انديشه ميشود. نيما ميگويد: شاعر ناكام ژاپني آكوتاگاوا طوري از سبك جديد دنيايي تقليد كرده است كه آثار او تا اندازهاي فاقد رنگهاي محلي است.
براي اينكه انديشه و ادبيات كشوري تاريخي شود به ناچار بايد صداهاي ديگران را نيز شنيد و از جزيره متروك بيرون آمد. نيما در جزيره خود از جزاير ديگر باخبر بود و در كشتگاه خود به كشتگاه همسايه ميانديشيد. برخي «همسايه» را در شعرهاي نيما همان دولت كمونيستي شوروي و گرايش وي به حزب توده دانستهاند، در حالي كه من همسايه را به معني ديگران و شنيدن صداي ديگران ميدانم. چه شوروي و چه كشورهاي ديگر چرا كه نيما همواره به ادبيات كشورهاي همسايه اشاره كرده است، براي نمونه از شاعران و نويسندگان غير كمونيست شوروي سابق (روسيه، آذربايجان، گرجستان و...) سخن گفته است وي نهتنها از نويسندگان اين همسايهها، بلكه از نويسندگان ديگر جهان و اثرگذاري آنان بر همديگر شادمان بوده است. نيما بارها و بارها جهاني شدن «دنيايي شدن» را در معناي تحول تاريخي به فال نيك گرفته است، اگرچه از جهاني شدن در معناي بيگانه پرستي، غربي شدن و استعماري انتقاد ميكند: هنگامي كه بدخواهان و بيگانگان خارجي و داخلي در سرزمين من از نام و نشان ميپرسند، واي بر من به كجاي اين شب تيره بياويزم قباي ژنده خود را.
اينكه نيما ضد استعماري بود، اما به جهاني شدن ايمان داشت، اوج روشن بيني اوست. از هم نسلان و معاصران نيما جز هدايت و انگشت شماري از روشنفكران ديگر، جهاني شدن را در نمييافتند. «سيدفخرالدين شادمان»، گويندگان شعر نوي فارسي و روشنفكران از غرب برگشته را دشمنان ايران و اسلام ميدانست و ميگفت باختر زمين و براي نمونه امريكا شاعر، فيلسوف و نويسنده بزرگي ندارد! «فرديد» بر اين باور بود كه غربيها پس از رنسانس و انسان باوري، خداي تعالي را گم كردهاند و به جاي آن به نفس اماره رو كردهاند.
«سيد حسن تقيزاده»، «داريوش شايگان» و ديگران نيز از هويت شرقي در برابر هويت غربي دفاع ميكنند، اما نيما هويت غربي را مزاحم هويت بومي نميداند. او تحولات جهاني را مهمترين دستمايه پيوستن شرق به تاريخي شدن به شمار ميآورد و دستكم تحولات ادبي جهان را مايه تحولات ادبي شرق قلمداد ميكند. همانگونه كه هدايت داستاننويسي ما را با داستان نويسي غرب ميآميزد، نيما نيز شعر گفتن شرقي را با شعر جهان غرب گسترش داد، در زماني كه شعر را به جز وزن و قافيه و تكرار محتواهاي هزار ساله نميدانستند و مشغول توصيف آهوي كوهي خود بودند و گاهي سري به پند و اندرز گمراهان و پيمايندگان طريق ضلالت ميزدند.
پس از نيما نيز جز گروهي اندك از تحولي كه نيما پديد آورد، بيخبر بودند. اخوان ثالث فقط از نيما كوتاهي و بلندي سطرهاي شعر را ميدانست و دوباره در محتوا به شيوه گذشتگان بازميگشت. حتي شاملو و فروغ فرخزاد كه گاه شعرهاي نيمايي خوبي ميگفتند، عمق انديشههاي نيما را نداشتند، به ويژه آنكه نيما نظريهپرداز بود و ميگفت دنياي تازه فرمها و محتواهاي تازهاي دارد و شعر بايد بيانگر زمانه خود و بازتاب مسائل اجتماعي روزگار خود باشد. شاعران جديد هم گاهي بيآنكه نيما را بهخوبي شناخته باشند تا خواننده را به اوج لذت شعر نيمايي برسانند، وارد عرصههايي شدند كه متناسب با جامعه خود نبود. چون هنوز جامعه ايراني نيما و مدرنيته را درك نكرده بود كه انديشه پسامدرنيته از راه رسيد (حتي در غرب نيز گروهي مخالف پديد آمدن پسامدرنيته هستند و ميگويند پسامدرنيسم رخ نداده است. اگر اين سخن درست باشد بايد گفت كه تاريخ واقعي فقط يك بار رخ داده و آن هم مدرنيته است). شعرهاي پسامدرن رضا براهني گاهي نشان از يك تحول تاريخي در شعر بود اما بيشتر شعرهايش مخاطب نداشت. شعرهاي او و بسياري از پسامدرنهايي كه به كمك نيما شعر ميگفتند و ميخواستند از او فراتر روند، ارزش چنداني نداشت. نيما هنوز هم كاملا شناخته نشده است، چرا كه ايران در جايگاه بنيادهاي نظري و تحول انديشه نيست. قمر انديشه ی ايراني هنوز در عقرب سنت است. شاعر ايراني چهبسا نميداند كه شعر نهتنها در لحظه بلكه لحظه به لحظه ميتواند شكل گيرد. نيما در شعر به ظاهر گنگ «ري را» صدايي ميشنود و لحظه به لحظه مخاطب را از كشف خود، آن هم با فعل زمان حال در جريان ميگذارد. اين كار يكي از شگردهاي مدرن نيماست كه بسياري از شاعران و مخاطبان زمان نيما آن را و شعرش را در نمييافتند و نيما ميدانست كه انديشه و شعرش براي شاعران كلاسيك و نئوكلاسيك گنگ و بيگانه است. مانند رودخانه «ماخ اولا»: ميرود نامعلوم/ ميخروشد هر دم/ تا كجاش آبشخور/ همچو بيرونشدگان از خانه...